ناظر ذهني

پس از نوشتن مطلبي با عنوان «چيستي هويت هنري» در روزنامه «شرق»، در بخش دوم مقاله موضوعي را تحت عنوان ناظر ذهني مطرح کردم که طبيعتا به دليل محدوديت صفحه، چندان که لازم بود به آن پرداخته نشد و موضوع نياز به بازشدن و توضيح بيشتر پيدا کرد و دوستاني نيز اين نقيصه را به من متذکر شدند و خواستند تا در حد بضاعت، مطلب را باز کنم تا روشن‌تر شود.

از ‌جمله نقدها و بحث‌هاي فلسفي معاصر درباره هنر، موضوع ناظر و نقش آن در به‌وجودآمدن يک اتفاق و درک هنري است. البته مي‌توان چنين استدلال کرد که اثر هنري اگر هيچ مخاطبي هم نداشته باشد، باز موجب خلق اتفاق فرهنگي است؛ چراکه تجربيات به‌دست‌آمده از آن، بر خود هنرمند خالق تأثير دارد و در نتيجه اثر هنري بدون ناظر بيروني وجود ندارد و از اين رو اتفاقي فرهنگي است؛ يعني اينکه خود هنرمند اولين ناظر اثر هنري خود است. تمام اين نظريه با همه تنوع‌ آرايي که درباره آن وجود دارد، موضوعش ناظر بيروني است و منظور از آن، نگاه از بيرون به اثر هنري است.

آنچه در اينجا مي‌خواهيم درباره آن سخن بگوييم، ناظري است دروني. دروني يعني در مغز هنرمند که نه‌فقط نگاه و نظاره مي‌کند، بلکه اعمال نظر و سليقه نيز مي‌کند و در تمام طول پروسه خلق اثر هنري، بسته به اينکه تا چه حد هنرمند تحت تأثير آن باشد و غلظت حضور آن شاهد يا ناظر چه شدتي داشته باشد، در چگونگي محصول هنري مؤثر است و از همين رو است که شناخت و خودآگاهي درخصوص آن اهميتي تعيين‌کننده و همچنين فوايدي چند‌جانبه براي خالق اثر هنري نيز دارد.

براي درک و دريافت اين حضور تعيين‌کننده، دو راه پيش‌روي ماست؛ نخست آنکه درباره وجود، چگونگي و تأثيرش نوشته و بحث شود تا ابعاد آن روشن شده و بتوانيم به اطلاعاتي تئوريک درباره آن دست پيدا کنيم و در نتيجه آن را رد کنيم يا بپذيريم. راه دوم اين است که مستقيم سراغ تجربه عيني و عملي آن برويم و درک و دريافت شخصي خود را به دست آوريم. براي من به‌عنوان نويسنده اين سطور، راه دوم اتفاق افتاد و بعد از تجربه شخصي‌ام، موارد گوناگون تئوريک و شاهد‌مثال‌هاي آن را در افق‌هاي ديگر علوم انسان‌شناسي مثل خودشناسي، منطق و آراي فلاسفه در حد بضاعت خود جست‌وجو کردم و با خوشحالي مباحث مهم هم‌آهنگ با تجربياتم را در آنها يافتم.

اين دريافت به‌هيچ‌وجه موضوع عجيب و پيچيده‌اي نيست و بعضي از افراد به‌گونه‌اي خود‌به‌خود اين تجربه را دارند و مي‌توانند «تصويرهاي ذهن» خود را ببينند يا بازسازي کنند و حتي ناظر آنها باشند. بگذاريد مثالي بزنم؛ وقتي شما به ياد خانه پدري خود مي‌افتيد، چه اتفاقي در ذهنتان مي‌افتد؟

 تصويري از آن مکان در ذهنتان ظاهر مي‌شود و به ميزاني که روي آن تمرکز کنيد، مي‌توانيم جزئيات بيشتري را تجسم کنيد و به نظاره بنشينيد و کساني هم که تاکنون اين تجربه را نداشته‌اند، با قدري تلاش و تمرين موفق مي‌شوند. درک و ديدن جهان عيني و دنياي ذهني، توانايي ويژه‌اي است که مغز انسان دارد و انسان روي مرز اين دو هستي قرار گرفته است.

دو سر هر دو حلقه هستي/ در حقيقت به هم تو پيوستي

در ادامه خواهيم ديد تا چه حد اين تصويرهاي ذهني مهم هستند و چگونه نقش تعيين‌کننده‌اي در زندگي ما و مخصوصا در پروسه خلق اثر هنري بازي مي‌کنند. در بين رشته‌هاي مختلف هنري، هنرمندان حوزه تجسمي به لحاظ ديدن تصويرهاي ذهني خود شايد کار آسان‌تر و مرتبط‌تري با رشته خود داشته باشند؛ چراکه از نظر لغت‌شناسي نيز کلمه تجسمي به اين چهار عبارت تعريف شده است؛ 1- به‌ صورت جسم در پيش چشم نمايان‌ شده، 2- ايجادکردن تصوير چيزي در ذهن، 3- تصوير ذهني و 4- داراي جسم شده.

همان‌طورکه اين تعاريف مشخص مي‌کنند، کلمه تجسمي يعني تصويرهاي ذهن را ديدن و بر آنها آگاه‌شدن از ابزار و لوازم هنرمند حوزه تجسمي است و در ادامه خواهم گفت که چه نقش تعيين‌کننده‌اي در محصول هنري دارند.

اين تصاوير صرفا يک تصوير ساده، ثابت و بي‌اثر نيستند، بلکه عناصر ذهني متحرک و پويايي هستند که به‌طور دائمي با ما در حال گفت‌وگو و مراوده و عکس‌العمل هستند. اينکه آنها از کجا برمي‌خيزند، نيروي خود را از کجا مي‌آورند، سوژه‌هاي گفت‌وگو با ما را چطور انتخاب مي‌کنند و… موضوع مورد بحث در علوم فلسفه، روان‌شناسي، عرفان و… است.

دو دهان داريم گويا همچو ني‌/ يک دهان پنهانست در لب‌هاي وي/

يک دهان نالان شده سوي شما‌/ ‌هاي و هويي درفکنده در هوا/

ليک داند هر که او را «منظر» است‌/ که فغان اين سري هم، زان سر است

(مثنوي: دفتر ششم)

در اينجا قصدم تفسير شعر مولانا نيست، ولي همين‌قدر اين مژده را دهم که در مطالبي که خواهد آمد، خواننده درخواهد يافت که چرا او مي‌گويد: يک دهان پنهانست در لب‌هاي وي و يک دهان نالان شده سوي شما؟ اين وي که مدام با ما در حال گفت‌وگو است و ما از او مي‌گيريم و به بيرون انتقال مي‌دهيم، چيست و چگونه است؟ و چطور در چگونگي اثر هنري تأثيرگذار است؟

مراحل پيش‌بردن اثر هنري تا رسيدن به نتيجه مورد قبول هنرمند از دو بخش عبور مي‌کند؛ دو بخشي که در عين وابستگي، تفاوت‌هاي واضحي با يکديگر دارند؛ مرحله احساس و الهام اوليه يا انگيزشي و بعد پروسه مديريت‌کردن و پيش‌بردن کار تا حصول نتيجه. آنچه مورد بحث، اختلاف و پرابهام است، بيشتر مرحله ابتدايي است که تا حدودي هم شايد همين‌طور باشد، ولي نه به آن شوري هم که شلوغش کرده و به دور آن هاله‌اي کشيده‌اند؛ چراکه بسياري از انگيزه‌هاي اينجايي و اين‌جهاني مثل رقابت، حسادت، نيازهاي مالي، سفارش‌ها، نياز به مطرح‌شدن و… مي‌تواند انگيزه شروع کارهاي هنري باشد. بگذريم و البته شخصيت خلاقه هم از عوامل مهم اين بخش است. مرحله بعد روندي است که فکر آن احساس اوليه را مديريت مي‌کند و تا رسيدن نتيجه که همان محصول هنري است، موضوع را پيش مي‌برد. ناظر ذهني در تمام اين مراحل حضور دارد و عامل مهمي در شکل‌دادن چگونگي اثر هنري است. در اينجا لازم است قدري درباره چيستي ناظر ذهني و چگونگي تأثيرگذاري آن بر اثر هنري صحبت کنيم. بنده باور ندارم و خودم هم تاکنون اين تجربه را نداشته‌ام که در طول انجام عمل هنري، فکرم خالي از همه چيز بوده باشد و فقط در خود، همان حس اوليه را تجربه کنم و فارغ از هر انديشه ديگري، صرفا با فرشته الهام خلوت کرده باشم و با او اثرم را به پيش ببرم. باورم اين است که کسي که چنين ادعايي دارد، به قدر کافي بر عملکرد ذهن يا مغزش واقف نيست و تحت تأثير بايدها و نبايد‌هاي ناظر ذهني، به اتفاق‌هاي ذهنش که در تمام طول به‌انجام‌رساندن آن کار هنري در جريان بوده، خودآگاهي ندارد يا سانسور مي‌کند؛ چراکه تصويرهاي ذهني در داخل ذهن ما در جريان هستند و ما با نسبت‌‌دادن صفات و ويژگي‌هايي به آنها، در حال گفت‌وگوي دائمي با يکديگر هستيم.

خويش را صافي کن از اوصاف خويش‌/ تا ببيني ذات پاک صاف خويش

(حافظ)

ناظر ذهني ممکن است از معلم و استادي که باورش داريم يا هنرمندي که برايمان الگو است، گروه فکري‌اي که مايل هستيم اثرمان مورد پسند و قبولشان قرار گيرد، خريداري که در نظر داريم، الگوشدن يک کار از طريق حراج‌ها، يک منتقد هنري يا کل اجتماعي که از آن يک تصوير ذهني ساخته‌ايم و با تصوري که از خواسته‌هاي آنها به وسيله کلمات ذهني‌مان از آنها مي‌سازيم مدام و به‌طور دائمي در تمام مراحل ساخت اثر هنري با آن در حال گفت‌وگو، نظردادن و بررسي کارمان هستيم. ولي اين همه موضوع نيست و جالب اين است که هم‌زمان با هر تصوير ذهني و گفت‌وگوي برخاسته از آن، احساسي هم در ما به وجود مي‌آيد. اين احساس نقش مهمي در ساخت تصوير بعدي دارد؛ چراکه مغز ما بلافاصله تصوير بعدي‌اي را مي‌سازد که با آن احساس همسان بوده و دوباره کلمات ساخته مي‌شوند و احساس‌هاي برخاسته از آنها و… .

بگذاريد مثالي بزنم؛ فرض کنيم من آثار هنرمندي را خيلي دوست دارم و در ذهنم آرزو دارم من هم بتوانم مثل او نقاش موفقي باشم و چنين آثاري بکشم. خودبه‌خود تصويري در ذهنم از او ساخته مي‌شود يا از اثر خاصي از او، عکسي در مغزم شکل گرفته است و در مراحلي که من در حال نقاشي هستم يا به اثرم فکر مي‌کنم، آن تصوير هم در ذهنم حضور دارد و مغز من با کلماتي ساخته خودش، ولي با اين تصور که اين کلمات قضاوت آن کاراکتر است، نسبت به کاري که من در حال انجام آن هستم، قضاوت و تفسير مي‌کند و اثرم را مورد ارزيابي قرار مي‌دهد و همراه اين ارزيابي، احساسي از خرسندي يا نارضايتي در من ايجاد مي‌شود و احساس‌ها، رنگ، فرم، ترکيب‌بندي و… بر اساس اين پروسه به پيش مي‌رود. ميزان اثرگذاري ناظر ذهني بر محصول هنري، بستگي به شدت و غلظت تصوير ناظر ذهني و گفت‌وگوي برخاسته از آن دارد.

در هنر به نسبت ساير فعاليت‌هاي بشري، حضور ناظر ذهني تأثيري مستقيم‌تر و تعيين‌کننده‌تر دارد؛ چراکه با احساسي که ايجاد مي‌کند، سرنوشت محصول هنري را رقم مي‌زند و همين خصيصه مي‌تواند کمک مهمي در جهت شناخت خود به هنرمند باشد و او با توجه کافي به تصويرهاي ذهني‌اش، در حين کار، به درک عميق‌تري از خود دست پيدا کند. نکته شايان ذکر ديگر اين است که هنرمند قادر است حرکت معکوس انجام دهد؛ يعني با تغيير عناصر بصري، ناظر ذهني خود را تغيير داده و احساس متفاوتي در خود توليد کند؛ درست مثل زماني که ما با تغيير مکان‌، احساساتمان هم تغيير مي‌کند.

منبع: روزنامه شرق

پیمایش به بالا