باغ ما در طرف سایه دانایی بود

نگاهی به مجموعه خسرو شیرین ایرج اسکندری

از آخرین باری که به خانه و فضای ایده آل زندگی فکر کردم بی وقفه به دنبال خانه ای بودم که پنجره هایش رو به درخت هایی باز شود که در نقاشی های ایرج اسکندری دیده بودم. به این فکر می کردم که این درختان را در کدام شهر، کدام محله و کدام کوچه میتوانم پیدا کنم؟

هنوز و تا امروز به دنبال آنها می‌گردم و تمام درخت هایی که میبینم با آنها قیاس میکنم.

برایم آن خانه ای که پنجره اش رو به این درخت ها باز شود نور خواهد داشت، نور آفتابی که از لا به لای برگ های انبوه رقصیده، خود را به داخل خانه می‌رساند و خود را روی طرح قالی اتاق پهن کرده است تا یک خواب آرام، لطیف اما هوشیار را نوازش کند.

خانه ای از جنس طعم ظهر جمعه... خانه ای که برای هر گوشه اش قصه ای‌ست، خاطره‌ایست، نقشی‌ست از عشق.

خانه ای که در آن گرمی دست نرم مهربانی را میتوان لمس کرد و از میان سایه ها، نورها و سطوح، از پلانی به پلان دیگر حرکت کرد.

فرم های کوچک تا بزرگ، سطوح ساده و بافت ها، چرخش نرمی و سختی، روبروی چشم مخاطب تصنیفی بی بدیل را می‌سراید که در ناخودآگاه خود به دنبال فضا ی گم گشته اش در جهان صنعتی امروز میگردد.

زمانی که اثر هنری به بخش هایی از زندگی که کمبود آن در جهان بیرونی وجود دارد، اشاره میکند؛ به مخاطب یاری می‌رساند احساسات و عواطف درونی خود را تحلیل کند و با دیدن فضایی که از آن لذت میبرد و در واقعیت اطراف خود وجود ندارد به تعادل روحی نزدیک شود.

هنری که ما را جذب میکند و دقایقی از زمان و مکان اکنون دور می‌کند تا در فضای آن سیر کنیم، میتواند نمایانگر بخش گمشده درون ما باشد.

یکدستی سطوح و عدم استفاده از سایه روشن، استفاده از حداقل رنگ و اکتفا به تیرگی و روشنی خاکستری ها باز تعریفی است از سادگی در داشتن آرامش و لذت بردن از زندگی. گویی هنرمند به مخاطب گوش‌زد میکند برای داشتن آرامش کافی‌ست از پیچیدگی های ذهنی دور شد.

فضا های درهم آمیخته مثبت و منفی(تیره و روشن) اشاره به طبیعت چرخه زندگی و حضور سختی ها در کنار روزهای روشن دارد و آن را جزئی از سرشت خلقت می‌داند‌.

فرم های در هم غلتیده نرم درختان که اغلب به سوی بالای کادر حرکت کرده اند بر سبکی و لطافت فضای این خانه افزوده است.

شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟

شور و شیدایی انبوه هزارنت کو؟


زیر سر نیزه تاتار چه حالی داری؟

دل پولادوش شیر شکارانت کو؟

در میانه یک اثر شعری از محمدرضا شفیعی کدکنی دیده میشود که از دلتنگی هنرمند برای سکوت، وقار و ارامش فضایی میگوید که اکنون همچون قصه خسرو و شیرین افسانه است.

هر فرم در هر گوشه تابلو به نشانه ای بدل میشود که فرم های دیگر را ایجاد میکند. با وجود تنوع در نوع فرم ها، تداوم و پیوستگی آنها در حرکت موجب انسجام کلیت کار شده است.

میتوان گفت هنرمند در این مجموعه در فرهنگ لغات بصری ذهن خود عناصری را که با مفاهیم ذهنی و سرشت اش تطابق داشته انتخاب کرده و رایحه سرمست کننده زندگی را به مشام چشم مخاطب رسانده است.

به قلم: فاطمه عبداله زاده

logo-samandehi