آن سوی یک نگاه؛ نقدی بر آثار علی فرامرزی به قلم علی اصغرقره باغی


علی فرامرزی در سال 1329 در خانواده ای متوسط در محلهء قدیمی امامزاده یحیی بدنیا آمد. پدر او از روستاهای اطراف دماوند به تهران آمده و در این محل سکنا گزیده بودند. فرامرزی در همان محله قدیمی به دبستان رفت. ترس از مدرسه و تنبیه و به ویژه ترس از بنای قدیمی و خوفناک دبستان که در میان درختان بلند قرار داشت، کابوس های شبانه کودکی او را شکل می داد و فردی ترین خاطراتی است که از آن دوران در ذهنش رسوب کرده است.

فرامرزی برای فرار از این ترس ها به دامن امن خیال پردازی پناه می برد و بازتاب همین ترس ها و خیال پردازی ها است که امروز از لابلای طرح واره های او سرک می کشند و خود را می نمایانند. دبیرستان هم، مانند دبستان، محیطی سراسر شکنجه بود و هنوز کلاس نهم را تمام نکرده بود که به کلاس نقاشی جعفر پتگر رفت. آشنایی با محیط تازه و دوستانی که حضورشان آزار دهنده نبود روزنهء امیدی در برابر او گشود و تصمیم گرفت که نقاش بشود. بدین سان، فرامرزی از راهی به وادی هنر وارد شد که ستارهء راهنمای آن پتگر بود. به دبیرستان هم می رفت اما در سال آخر، دبیرستان را ترک کرد و یک سره به نقاشی روی آورد. در این سالها با نامی پتگر آشنا شد و همراه او و گروهی که از وی آموزش می دیدند، به طراحی و نقاشی از روی طبیعت و چشم اندازهای آن پرداخت. اما بیش از همه، آنچه از تجربه های خودآموخت راه و روش نقاشی او را شکل داد و او را نقاشی خود آموخته بار آورد. راهی را که فرامرزی با دشواری پیمود از بسیاری از آزمایشگاههای تجربه های هنری می گذرد و به زندگی می رسد. از امپرسونیستها آموخت که اشیاء در نورهای گوناگون شکل عوض می کنند. از سزان آموخت که طبیعت را می توان به شکل های هندسی مختصر کرد. سمبولیست ها قدرت تحریف های ذهنی را به او نشان دادند، ترکیب بندی معماری گونه را از پیکاسو یاد گرفت و در کنار این ها با نظریه هائی آشنا شد که هنر را پاره پاره می کند.

نقاشی های فرامرزی بر مدار سه محور اصلی طبیعت، شهر و انسان می گردد. می خواهد در همه حال به محتوای احساسی و حقیقت پنهان در پس پشت ظاهر فرم ها و عناصر طبیعت و انسان نزدیک می شود و همان حقیقت را هم بنمایاند. در طراحی، ضمن ترکیب بندی، به ساده سازی و ایجاز نیز می پردازد و می کوشد که رها از حاشیه پردازی ها، تنها عناصر اصلی و بنیادین را نمایش دهد و معادل های بصری طبیعتی مختصر و انتزاعی را به تصویر کشد. شکل طراحی هایش به گونه ای است که گویی آنها را در یک نفس کشیده است و آنچه از طرحواره های فرامرزی کیفیتی معماری گونه دارند و به همین شکل هم دیده و دریافت می شوند.

در نقاشیهای فرامرزی، سبک ناپایدار و زود گذر است اما فرم، اگر چه گهگاه، اینجا و آنجا، سیال می شود، شکلی ابدی دارد و انگار باید تا به ابد به همین شکل بماند. شکل طراحی فرامرزی مانند دیالکتیک میان دیدن و در یافتن سریع ایماژ، و درگیری ممتد با آن است. نوعی درگیری که از لحظه های تصمیم گیری فراتر می رود و از همین رهگذر چنین به نظر می رسد می تواند سال ها بی آنکه احساس خستگی کند به یک مضمون واحد بپردازد چرا که هر ایماژ به ایماژی تازه راه می برد و منظری تازه پیش چشم او می گشاید. طراحی های فرامرزی شکل یاد آوری خاطرات دوران کودکی و کوچه باغهای زادگاهش را دارد که با نمادهای معماری شهری در می آمیزد و انگار در این میانه چیزی نیست تا او را از آن خاطرات جدا کند. نقاشی اش هم بر آمده ازخاطرات قدیمی و حاصل سیر و سفر در قلمرویی است که طراحی های خود او در برابرش می گشایند.

منظره پردازی سنتی و متداول، همه چیز را به عهدهء نمایش زندگی مندی طبیعت از طریق اثر هنری می گذارد اما فرامرزی این را به عهدهء کشف شکل های نهادین محول می کند. روشی که فرامرزی برای نقاشی کردن بر گزیده در واقع تهیهء گزارشی از طبیعت است اما نه از طریق نسخه برداری از طبیعت، می خواهد در یافتش را نقاشی کند و نوعی هم آرایی در توازی با طبیعت را نشان دهد و بدین سان بینشی طبیعی را جایگزین سفسطه های اندوهناکی کند که قرن ها بر چشم انداز سیطره داشته است. در کارهایش نوعی آرامش احساس می شود اما این آرامش روستائی نیست، نوعی آرامش فرهنگی است. در شهر نیز با نمایش دیوارها و پنجره هائی که انسانها را از هم جدا می کنند، به عنوان یک عامل تشدید کنندهء تنهائی می نگرد و با احساسی نظم یافته آن را به تصویر می کشد. اما در طراحی و نقاشی چهره ها و فیگورها از این آرامش و خستگی ناپذیری نشانی دیده نمی شود و آنچه خود را به رخ می کشد هیجان و اضطراب است.

فرامرزی در نقاشی چهره و فیگور انسان هم از همان خطهای پهن و سازه هائی استفاده می کند که استعاره های بنیاد انگارانهء طرح واره های او را شکل می دهند. ساختار معماری گونه و بهر ه جوئی از سازه ها و عناصر محدود او را به گزینش مضمون هائی وا می دارد که به هر نوع ساده سازی و ساده انگاری تن بدهند و دست و پای خود را در یک سلسله محدودیتهای خود خواسته قرار می دهد که در قلمرو منظره پردازی عیبی هم ندارد، اما وقتی پای انسان به میان می آید، از نقاشی انتظار می رود که در اندیشهء معانی تازه و بالا تر از همه به فکر مسئله و ساختار هویت هم باشد و به دشواری ها و پیچیدگی های روانی و روان شناختی که هر ایماژ با خود به پردهء نقاشی می آورد نیز بپردازد. فرامرزی به جای پر داختن به این ویژگی ها دائم جای واقعی و غیر واقعی را عوض می کند و پای منطقی را به عرصهء نقاشی خود باز می گشاید. که ناگزیر باید آن را در خواندن متن طرح واره های او دخالت داد. به خطهای پهن منطق تصویری خود اختیار می دهد تا به فیگور حمله ببرند و اگر لازم افتاد آن را از هم بدرند. با این شگرد، طراحی شکلی پیدا می کند که گوئی بیان خشم و خستگی از دست نیافتن به هویتی است که در پی نمایش آن بوده است. در فرایند همین کار است که در پی نمایش آن بوده است.در فرایند همین کار است که طراحی بر توهم حضور صاحب چهره چیرگی می یابد و اختیارات خود را به دست می آورد. آنچه می ماند حضوری بی اراده و وهمناک است که آن هم دیر نمی پاید و چهره، چنانکه گوئی فرو کشیده شود در درون خط های پهن و فضای میان آنها ناپدید می شود. به این شکل، فیگور و چهره ای آشنا در فرایند آفرینش هنری، هم هستی می یابد و هم نابود می شود اما نابود شدنش پر اهمیت تر از هستی یافتن جلوه می کند و نشانهء پیروزی هنر بر واقعیت انسانی است که روزگاری در مرکز جهان ایستاده بود و نماد هستی مطلق شمرده می شد.

این ویژگی ها به طرحواره های فرامرزی کیفیتی می بخشد که دو سودائی است. گوئی هریک از طرح هایش آینه ایست که در آن انسان و طبیعت به شکلی -درویان گری- وار در خود مینگرند. باز به سبب همین ویژگی هم هست که فضای کوچک و بسته نمایشگاه او شکل آورد گاه و جدال تمثیلی میان انسان و طبیعت را به خود می گیرد، جدال میان زیبائی ماندگار طبیعت و انسانی که میکوشد تاخود را ماندگار جلوه دهد.

فرامرزی در طرحواره هائیکه فقط بخشی از اندام انسان را همراه عناصر طبیعت تصویر می کند، اندام را آرمانی تر می نمایاند و رئالیسم را نوعی ریتوریک صداقت هنرمندانه جلوه می دهد.

علی قره باغی

logo-samandehi