آیا تو بنکسی هستی؟

بنکسی، معروفترین هنرمند ناشناس دنیا، تصمیم گرفت که دیوار ساختمانی که من در آن زندگی می‌کنم بوم خوبی برای جدیدترین نقاشی دیواریش است.


به گزارش گالری آنلاین به نقل از بی بی سی، از وقتی که این نقاشی ظاهر شد، مردم پایین پنجره خانه‌ام جمع می‌شوند، لبخند می‌زنند و به من نگاه می‌کنند، انگار که می‌گویند: «می‌شود داخل باغچه شویم و عکس بگیریم؟»

من هم فرض می‌کنم که این کار بنکسی مال من است و می‌گویم بلی، هر چقدر که می‌خواهید عکس بگیرید.

من عادت دارم که آن‌ها را با چهره‌هایی جدی در مترو ببینم که سرشان به کار خودشان است، از چشم تو چشم شدن در آسانسور طفره می‌روند، یا این که با سر پایین می‌خواهند هر طور شده از دست باران فرار کنند. حالا اما کرور کرور غریبه اینجا جمع شده است و مرتب از من سوال می‌پرسند.

«بنکسی را دیدی؟ از این که بنکسی خودت را داری چه حسی داری؟ معنی این نقاشی چیست؟ مزاحمت که نشدیم؟ آیا اجاره خانه‌ات قرار است زیاد شود؟»

بعضی‌ها جسارت بیشتری دارند و مستقیم سراغ اصل موضوع می‌روند: «تو خود بنکسی نیستی؟»

در جوابشان نمی‌گویم بلی، ولی تکذیب هم نمی‌کنم.

مردم جمع شده‌اند و دنبال بهترین زاویه برای گرفتن عکس می‌گردند.


بقیه، با ترکیبی از مهربانی و خجالت، پنج پوند به بچه‌هایشان می‌دهند و آن‌ها هم دوان دوان دم پنجره من می‌آیند و برای تشکر بابت این که اجازه داده‌ام خاطره خوب این اتفاق را ثبت کنند اسکناس را به من می‌دهند.

در آن لحظه یاد اجاره‌ای که می‌دهم می‌افتم و این که وجود این اثر بنکسی شاید باعث شود که سر به عرش بگذارد، اما وجدانم اجازه نمی‌دهد و پول را قبول نمی‌کنم، و به بچه‌ها می‌گویم که به جایش از مغازه کنار خانه آبنبات بخرند.

شخصی که مشخصا شم اقتصادی بهتری از من دارد پیشنهاد می‌دهد که آپارتمانم را روی وبسایت ایربی‌ان‌بی بگذارم: «آپارتمانی زیبا که با نقاشی بنکسی تزئین شده است» - اسمش را هم می‌گذاریم بنکسی‌بی‌ان‌بی.

نه، من بنکسی را ندیدم. وقتی داشت نقاشی دیواری را می‌کشید در خانه نبودم.

به نظر می‌رسد که در ساعات نخستین یکشنبه اتفاق افتاده است، برای همین به خودم دلگرمی می‌دهم که کل کار چنان سریع انجام شده که حتی اگر خانه بودم هم بعید بود که متوجه شوم.

از ظهر گذشته بود که به خانه برگشتم و مردم مدت‌ها بود که مشغول گرفتن عکس و ویدیو، و البته گمانه‌زنی درباره این اثر هنری بودند.

چند نفر به همزمانی خلق این اثر با روز سنت پاتریک (۱۷ مارس) اشاره کردند، جشنی که با رنگ سبز عجین است.

این هنرمند عکس‌هایی در اینستاگرام خود منتشر کرد که تایید می‌کردند که این کار مال خودش است، اما جز آن چند عکس باقی حرف‌ها نظریه‌پردازی است و بس.


به نظر می‌رسد که بنکسی، هر کسی که است، برای پاشیدن رنگ روی این دیوار ترک خورده از یک کپسول آتش‌نشانی استفاده کرده است.

درخت واقعی یک درخت گیلاس است و حال خوشی ندارد، انگار که رو به موت است، برای همین بعضی‌ها می‌گویند که بنکسی با رنگ برگ‌هایش را دوباره زنده کرده است.

و آن دختر – یا پسر؟ - که شلنگی مانند شلنگ‌هایی که در سم‌پاشی استفاده می‌کنند به دست دارد. پیامی درباره طبیعت؟


این اثر هنری دارد تکامل پیدا می‌کند؛ بعضی از مردم با خودشان سیب می‌آورند و دور تنه درخت روی زمین می‌گذارند، انگار که از شاخه‌ها افتاده باشند. ظاهرا بنکسی خالق تنها درخت گیلاسی است که سیب می‌دهد.

اگر سرنخ‌هایی که از این نقاشی دیواری داریم و نوع تعامل مردم با آن را کنار هم بگذاریم، می‌شود بی‌نهایت تفسیر ارائه داد، دقیقا مثل بقیه کارهای این هنرمند.

روز چهارشنبه متوجه شدم که روی نقاشی دیواری رنگ سفید پاشیده‌اند. آیا هدف خراب‌کاری بود؟


خانه من حالا جاذبه توریستی است.

همزمان که دارم این را می‌نویسم، دست از کار می‌کشم و مردم تلفن‌هایشان را به من می‌دهند تا برایشان عکس بگیرم.

در کمتر از یک ساعت با رسانه‌های محلی، ژاپنی، آلمانی مصاحبه کردم.

یکی مرد استرالیایی عکسی را که با دوربین پولاروید گرفته بود به من داد، با دنبال‌کنندگان تیک‌تاکی یک نوجوان مکزیکی به طور زنده صحبت کردم و یک زن کلمبیایی، (مثل خودم)، به من گفت که اگر جای من بود حالا داشت ساندویچ و آبجو می‌فروخت.

یک زن نروژی که فقط برای هشت ساعت در لندن بود تصمیم گرفته بود که مهمترین کار دیدن این نقاشی دیواری است.

من شش ماه است که در این آپارتمان زندگی می‌کنم، اما دیروز بار اولی بود که با همسایه‌ام حرف زدم – اهل سومالی است و جمع شدن این همه آدم باعث شده است که نگران حریم خصوصیش شود – و این اتفاق بدون این نقاشی دیواری نمی‌افتاد.

خلاصه سرگرمی چند روز اخیر من این بوده است، با مردم کشورهای مختلف دیدار کرده‌ام، خیلی‌ها به من تبریک گفته‌اند، انگار که من هم این وسط از خودم هنری نشان داده‌ام، با مردم محل مانند ملکه‌های زیبایی خوش و بش کرده‌ام و درباره این نقاشی دیواری بالای منبر رفته‌ام: «من کارشناس نیستم، ولی فکر می‌کنم... .»


فعلا مشکلی با این همه توجه ندارم، اما نمی‌دانم اگر هفته بعد اتوبوس اتوبوس توریست تصمیم بگیرند که باید بعد از دیدن کاخ باکینگهام و بیگ بن سراغ آپارتمان من بیایند این خوشحالی ادامه پیدا خواهد کرد یا نه.

سر و کله این نقاشی دیواری درست در پایان زمستان پیدا شد، وقتی که شهر پر می‌شود از رنگ و حال و روز همه ما بهتر است.

برای من که شروع خوبی برای بهار بوده است. به لطف نابغه‌ای مرموز، درختی رو به مرگ، و دیواری که دارد فرو می‌ریزد، دور و برم پر شده است از آدم‌های دلپسند، و احساس می‌کنم که با وجود این که در این شهر غریبه ام، واقعا به باهمستان این درخت تعلق دارم.

logo-samandehi