سناریوهای کانسپچوال در معماری معاصر


با توجه به اینکه هر نوع بنایی می‌تواند صدها نیاز خاص خود را داشته باشد که این نیازها تازه غیر از نیازها و اهدافی است که شخص معمار بر آن می‌افزاید، دستیابی به کانسپتی واحد که همه این عناصر را به هم همبسته سازد حتماً امری بلند پروازانه است. اما معماران در مقالات و نوشته‌های مربوط به کانسپت های طراحی خود، مسئله گره زدن فاکتورها و تفکرات مهم و تأثیرگذار، در طراح را در نوعی سناریوی کوتاه مطرح می‌کنند.

وقتی هدف از ایجاد یک کانسپت در پروژه، ترکیب اعضا مختلف در یک کل واحد باشد، یک معمار می‌تواند درنهایت، پروژه خود را ترکیبی از چندین کانسپت ایجاد کند این نوع بینش در طراحی را افزایش می‌نامند. دیدگاه افزایشی عبارت است از پرداختن به هر بخش به‌صورت مجزا با توجه به نیاز آن و تلاشی برای یافتن یک کانسپت کلی. بخش دیگر دیدگاه، متوجه معمار و توجه او به گستردگی محتوای کانسپت است.

کانسپچوال مضمون کانسپت را وسعت بیشتری می‌دهد و موارد بیشتری را در آن می‌گنجاند و درنهایت تصاویر بیشتری از پروژه پیش چشم می‌نهد. سناریوی کانسپچوال می‌تواند مشخص کند که چگونه تمام ایده‌های بااهمیتی که ممکن است به‌طور جداگانه بیان شوند، می‌توانند به شکل مفصل‌تری به رشته تحریر درآیند.

فرانک لوید رایت می‌گوید ": چرا نمی‌توان معبدی ساخت حساس‌تر از احساس و نه‌فقط برای خود بلکه برای انسان، متناسب با کاربری‌های او، به‌عنوان جایی برای آشنایی و یک ملاقات خانه و جایی برای اوقات خویش، فضایی زیبا و متناسب این منظور آفرید و با همین حس آن را آراست. ساختمانی طبیعی برای انسان طبیعی ...
چنین فضایی در ذهن شروع به شکل‌گیری می‌کند و در آن هنگام باید به این ایده‌های معمارانه گام نهد و مهم‌ترین موضوع این است که فضایی چنین باشکوه را در ذهن حفظ کنیم و بگذاریم تا خود فضا کل عمارت را شکل دهد".
یک سناریوی کانسپچوال در حقیقت محصول یک پروسه تکاملی است. پروسه‌ای که از دل مراحل رشد و کانسپت ها خود، اغلب حاصل از جرقه‌هایی در تفکر بینش هستند".

تصور، ایده، کانسپت و سناریوی کانسپچوال

درک رابطه، تقدم و تأخری موجود بین تصور، ایده، کانسپت و سناریوی کانسپچوال درواقع سرآغاز روند دستیابی به کانسپتی مناسب برای یک بنا است. این رابطه به این صورت ترتیب داده می‌شود: تصور، ایده، کانسپت, سناریوی کانسپچوال که براساس الگوی افزایش پیچیدگی، متناسب بودن و عمق فکری است. در مراحل ابتدایی پروژه، همواره فرصت برای متصور شدن ایده‌ها وجود دارد خصوصاً اگر ذهن توانایی و تمایل پذیرش تفکرات خلاقانه غیرعادی و پر تخیل را که می‌توانند راه‌حل و گره‌گشای بسیاری از نیازها باشند، داشته باشد. پس‌ازاین، معماران زمانی که بیشتر با پروژه آشنا و از مسائل آن آگاهی پیدا می‌کنند کم‌کم برخی از تصورات و ایده‌ها را بااهمیت‌تر و مناسب‌تر از بقیه تشخیص می‌دهند. سرانجام شباهت‌ها و جذابیت‌های بالقوه و دسته‌بندی ایده‌ها شکل می‌گیرند و بر پایه این ملاحظات مسیر قطعی انجام گرفتن فعالیت‌ها در آینده مشخص خواهد شد.

مسئله برگزیدن فرمی مناسب برای یک کانسپت در مقایسه با نقدی که خود کانسپت در طول شکل‌گیری آن انجام می‌پذیرد در سطح پایین‌تری از اهمیت قرار می‌گیرد. در چنین دیالوگی انتقادی، مهم‌ترین سؤال می‌تواند چنین باشد که آیا این ایده مناسب چنین پروژه‌ای هست؟ درنهایت خود کانسپت و راهکاری که ارائه خواهد کرد باید متناسب با نیازهای پروژه و آمیخته با فعالیت‌های بنا باشد.
از پرسش در مورد مناسب بودن مورد جالب دیگری هم وجود دارد و آن اینکه آیا اساساً نیازی به کانسپت برای انواع ساختمان‌ها هست؟ آیا آن‌ها فقط برای بخشی از بناها مناسب‌اند؟ در بحث‌ها و اظهار نظرهایی که معماران و منتقدین ارائه داده‌اند این مسئله که آیا همه بناها از نظر کالبدی و تندیس گونگی دارای اهمیت هستند یا خیر و این‌که چه ساختمان‌هایی باید برجسته‌تر و چه ساختمان‌هایی باید در پس‌زمینه قرار گیرند موردبررسی قرار گرفته است.

واژه "کانسپت"، در حوزه معماری، در جایگاه‌های مختلفی مورد به کار گرفته می‌شود، گاه کانسپت، معادل ایده و یا ایده کلی بکار می‌رود و گاه آن را معادل با حجم‌های ابتدایی و ماکت‌های اتودی در پروسه طراحی، می‌دانند به‌طوری‌که روش‌های مورداستفاده در هنر مفهومی نیز به‌گونه‌ای نادرست در معماری نیز تعمیم می‌یابد. مقایسه تطبیقی میان هنر مفهوم گرا با معماری مفهوم گرا نشان می‌دهد ویژگی‌های هنر مفهوم گرا و معماری مفهوم گرا در حوزه تجلی اثر با یکدیگر بعضاً متفاوت است چنانکه برداشت از مفهوم و تجلی آن در هنر مفهوم گرا با موضوعاتی مانند جستجوی علمی در باب ماهیت مسئله، مصالح زدایی، فرم زدایی و ضد زیبایی‌شناسی بودن اثر همراه است درحالی‌که معماری مفهوم گرا در حوزه‌هایی مانند پیوندهای نوستالژیک، روح زمان، تعارض با زمینه، پیوند مفاهیم ذهنی، استعاره گرایی، نمایش رادیکال فرمال، تعلیق برداشت‌های عام فیزیکی معماری و مفاهیم اقتباسی قابل‌بازشناسی است. بااین‌وجود برخی از شاخصه‌های هنر مفهومی در معماری مفهومی مشهود است؛ تبدیل‌شدن معماری به پژوهشی در باب معماری، اهمیت دادن به فرآیند طراحی و استفاده از ادبیات و زبان کمکی. درنهایت اینکه، بی‌توجهی به برداشت‌های عام و فرآیند ساخت در هنر مفهومی وجود دارد اما این موضوع در معماری که منطبق بر نیازها، خواست‌ها، ساخت و بودجه است و وابسته به مکان است، متفاوت می‌نماید.

هنر معنا دادن به فضا

معماری تنها تمرین هنرمندانه سرهم‌بندی کردن یک پلان از پیش تعیین‌شده نیست، بلکه هنر معنا دادن به فضا است که یکی از ابزار آن ایده یا مفاهیم انتزاعی است که به‌صورت تصاویر و طرح‌ها نمایانگر می‌شود. خطی که به منظوری دقیق و حساب‌شده توسط هنرمند مفهوم گرا ترسیم می‌شود، بعضاً می‌تواند دنیای ما را دگرگون کند. البته منظور دنیایی با ابعاد معنوی است که در آن برانگیختن ذهن مدنظر است. ترسیم آگاهانه خط تنها هنگامی حادث می‌شود که منطق بنا شده بر اساس خواست معمار در روند طراحی نفوذ کرده باشد. در این صورت نظم فضایی، نه‌تنها به شکلی ناآگاهانه که با دلایل منطقی ادراک خواهد شد.

به‌ بیان‌ دیگر کانسپت، سناریویی است که شکل‌گیری فرم معماری را کارگردانی می‌کند. یک معماری مفهومی با جرقه‌های یک ایده در ذهن معمار آغاز می‌گردد. کم‌کم به‌صورت طرح‌ها و تصاویر، شکل می‌گیرد و در نهایت به‌صورت فضایی نظم یافته در راستای منطق معمار، عرض‌اندام می‌کند. معماری بدون هیچ‌یک از اصول گفته‌شده نمی‌تواند مفهوم چندانی داشته باشد و تأثیری عمیق بر بیننده بگذارد و چند لحظه‌ای او را به فکر وادارد. زیبایی هنر مفهومی در ایجاد اندیشه و در کثرت برداشت‌های متفاوت از آن است، زیرا که به تعداد بینندگان آن می‌تواند فکر و احساس وجود داشته باشد. در اینجاست که رابطه هنرمند، اثر هنری و مخاطب دگرگون می‌شود و گاهی در این رابطه مخاطب و حتی هنرمند بخشی از کلیت و شکل اثر هنری و مفهوم آن به شمار می‌آید. در آخر می‌توان " معماری را تجسم همزمان پیچیدگی و انتزاع دانست. معماری اصلی‌ترین وسیله رویکردهایی است که باعث ترکیب متنافر پیچیدگی و انتزاع در یک کل یگانه است.

منبع : هنرآنلاین

logo-samandehi