از مونالیزا تا سوفیا لورن در شهرى كه تاكسى در آن بى‌معناست / چگونه یك شهر با هنر رویایى مى‌شود؟

به گزارش گالری آنلاین به نقل از هنرآنلاین ، ١-مى گویند همه رازهاى لبخند "مونالیزا" یك سو، این آرامشش یك سو؛ فلورانسى ها مى گویند این همان آرامش اساطیرى ست كه شهرشان به فرزندانش هدیه مى دهد؛ راستش چندان هم بیراه نمى گویند، كافى ست در آن قدم بزنید و از معمارى و انرژى اش نوش كنید، خودتان خواهید گفت آرمان شهر همین جاست؛ از همین روست كه همه پاى پیاده مى خرامند تا از زمین به اندازه آسمانش نصیب برند.

اینجا تاكسى بى معناست؛ از مونالیزا و سوفیا لورن تا پیرلو و فرانچسكو توتى

٢- فلورانسى مى گوید ما وقتى مادرانمان رو پاهاى شان ایستاده اند به دنیا مى آییم، تمام زندگى روى پاهاى مان راه مى رویم و روى پاهاى مان مى میریم، تا همه چیز شهرمان را ذره ذره و با همه وجود درك كنیم؛ براى همین تنها وسیله نقلیه مان در این زندگى همین پاها و البته دوچرخه هاى مان است؛

او كه پیرمرد صاحب رستوران " سانتا كروچه " همسایه كلیساى معروف به همین نام است ، مانند دیگر ایتالیایى ها وقتى شروع به صحبت مى كند معلوم نیست چه زمانى از سخن گفتن باز مى ایستد، عین رادیو مداوم مى گوید اما شیرین
مى گوید؛

و باز مثل همشهریانش با همه وجود تمامى اعضاى بدنش هنگام حرف زدن در جنب و جوش اند به خصوص دستهایش؛ و دقت كردم دیدم هر چند كلمه یك بار "گراتسیا"،" سى، سى، سى " و صدالبته "بونجورنو" را به خورد من و دیگران مى داد.

مى گوید:" در منطقه مركزى شهر اصلا ماشین ها را راه نمى دهند و نیاز به مجوز دارد كه به این سادگى ها نمى دهند، دیگر اینكه چون بافت این مناطق غیر قابل تغییر است خانه تازه اى ساخته نمى شود و تغییر در حد تعمیرات است و بس؛ او مى گوید قدرت خرید یك "بى ام و " را دارد اما بخرد با آن چه كند، فلورانس را باید قدم زنان رفت با اتومبیل فقط این خوشى را با سرعت از دست مى دهید"؛ و صدایى شبیه ویژ از خودش در مى آورد و دستش را به علامت سریع ردن شدن از راست به چپ مى برد؛

حالا دیگر انگلیسى به شدت دست و پا شكسته او شدیدا لهجه ایتالیایى پیدا كرده و فهمیدنش خیلى سخت شده ، حتى فكر مى كنم دیگر كاملا ایتالیایى حرف مى زند اما آنقدر پرانرژى و باهیجان در حال حرف زدن است كه همین حالتش را دوست دارم و دلم نمیاد آن را قطع كنم؛ دیگر كمتر جایى در دنیاست كه آدم ها اینقدر براى حرف زدن با هم وقت بگذارند، انگار لطافت هنرى شهر به روح مردم این دیار رخنه كرده و سرشت انسانى شان را دم دست نگاه داشته است؛ ایتالیایى ها واقعا از آخرین بازماندگان مردمان خونگرم زمین اند.

به پیرمرد مى گویم ایرانى ها از فیلم هاى كلاسیك ایتالیایى خاطره ها دارند،
مى گوید: "ما هم " ؛
شاید هم گمان مى كنم چنین گفته باشد، اما وقتى در ادامه با حسرتى از گذشته حرف مى زند كه در مى یابم حتما او هم دلتنگ سینماى سیاه سفید كشورش است؛ هالیوود را با تمسخر خاصى تلفظ مى كند تو گویى مى گوید بالیوود؛
و اضافه مى كند:" مارچلو ماسترویانى را بارها و بارها دیده است، به كوچه روبرو اشاره مى كند كه مثل همه كوچه هاى فلورانسى باریك، مارپیچ و لبریز از راز و رمز و تاریخ اند، در پشت صحنه دو فیلم او را دیده ؛
او مى گوید با سوفیا لورن عكس دارد و یكى از خانه هاى او اینجاست، نمى دانم چه قدر حرف هایش مستند است اما شورى گرفته كه با آكتورهاى فیلم هاى ایتالیایى مو نمى زند...
نام دهها فیلم را مى برد كه لوكیشن شان فلورانس بوده اما چنان زده كانال ایتالیایى كه متوجه نمى شوم، همین قدر فهمیدم كه گویا دو سه فیلمى كه در اسكار و كن و ونیز درخشیده اند در فلورانس ساخته شده اند.

او همچنان در حال گفتن است كه از میز كنارى مان كه چند جوان ایتالیایى پرشور، نوشیدنى شهرشان را مى نوشند و با صداى بلند گپ مى زنند
و مى خندند نام " فرانچسكو توتى " و " پیرلو " ( دو فوتبالیست ایتالیایى)
را كه مى شنود، ناگهان از جا مى جهد و با گفتن " گراتسیا" شصتش را به نشانه "عالى" به ما نشان مى دهد و به بحث آنها مى پیوندد تا لابد سر تیم فوتبالش بى كلاه نماند...

شهرى با طعم پدرخوانده و نقاشى بر سنگ فرش

٣- رم زیباست اما با ضرورت هاى یك پایتخت، روح خرامیدن هاى عاشقانه، كوچه گردى و ماجراجوبى در آن زنده به گور شده است؛ شاید چاره اى هم نباشد؛
اما فلورانس خلاصه زیبایى هاى رم را با سبد نایابى از آرامش به شما هدیه
مى دهد؛
در فلورانس همه سرگیجه هاى بشرى مى ایستد و مى توان در یك كافه لمید و نفس راحت كشید؛
تردیدى ندارم كه این حس زیبا كه امواج انسانى را به این ساحل زیباى آرمیدن مى رساند مرهون بافت شگفت انگیز معمارى و جریان سیال هنر در شهر است؛ بى جهت نیست " داوینچى و مونالیزا" فرزند این شهرند؛
اینجا هر روز نقاشان در پهنه كوچه مشغول كارند و برخى بوم شان سنگ فرش هاى خیابان است و اثرى فیگوراتیو را براى یكى دو ساعت بر كف خیابان ترسیم مى كنند و نان شان در مى آید؛
شب ها موزیسین ها آلبوم هایى كه تازه منتشر كرده اند را روى یك سه پایه معرفى مى كنند و مردم را به شنیدن قطعاتى از آن میهمان مى كنند
هر چند كه اوضاع موزیسین هاى دوره گرد سكه تر است، آنها شب را تا نیمه مى نوازند و شاید یكى در میان پدر خوانده را به خواست مردم بنوازند و روزگار را به لحظه خوش مى گذرانند.

راز یك شهر

٤- فلورانس برگزیده یونسكو است و همه شهر به عنوان اثر هنرى ثبت جهانى ست؛ آرى در این شهر بافت فرسوده كوبیده نمى شود تا بلند مرتبه ها آسمان را خراش دهند؛ فروش تراكم، ساختمان هایى با نماهاى محیرالعقول، یك طبقه بیشتر مى سازیم جریمه اش را مى دهیم و ... از این خبرها نیست،
مهمترین برندهاى سراسر دنیا در خیابان هاى فلورانس به صف اند و با قالب معمارى این شهر خود را تطبیق داده اند و هیچ یك به این بهانه كه در دنیا خاص اند نتوانسته اند آسیبى بر این قامت رعنا خدشه اى اندازند،
اینجا هنر به همه دلایلى كه رفت حرف اول و آخر را مى زند...

آرى، این شهر با هویت هنرى اش پول مى سازد به یقین صدها برابر شهرهاى ما كه به امید سرمایه آفرینى، با هویت فروشى از دست رفته اند،
همه جا شبیه تهران مى شود و تهران شبیه ناكجاآبادى كه هر جایش شبیه جایى ست غیر از آن ایران كه مى شناختیم !

logo-samandehi